هنوز با من است،-
آن دست هایی که بوی نیلوفر و زلال باران داشت ...
آن دست هایی که معجزۀ نور نوشیده بود،-
همیشه با من است ...
من از پشت تاریکی و اندوه نیستم،-
و از هلال ماه و حاشیۀ خورشید نمی ترسم ...
ترسم این است که مبادا بشکند آنچه نباید ...
تو که می دانی مهربان ...
میان من و تمام این آدمها،
همیشه فاصله ای هست ...
همیشه ...
فاصله ای ...
۷ نظر:
والله ما هر چي مخمان را خوارانديم بفهميم چي گفتي حاليمان نشد يا يك جوري بي سوادي ادبي است يا همان كند ذهني معرفو مردانه در درك ظرايفي كه وجود دارند
! ما هم به روزيم ها
سلام دوست گراميم
نوشته هايت طبق معمول پر محتوي و زيباست
موفق باشيد
سلام
آمدم تا بگویم چه بخواهی ، چه نخواهی همواره به یادت هستم ............
دوست دارم
هم تو را و هم نوشته هات را
همیشه فاصله ای است اما می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
فاصله ای که در میان نباشد دستهای تو و بوی باران و زلالی نگاهت مرا سرشار خواهد کرد!
ترس از مبادای شکستن آنچه نباید...
ترس از ترسیدن... همیشه با من است.
بیا و لبخندت را بدرقه ی راهم کن.
.
.
.
سلام بارانم.
سلام
همه اوقاتتان عيد باد و همه اعيادتان مبارك
شاد باشيد
سلام باران عزیزم
صبحت بخیر
عیدتون مبارک و طاعاتتون قبول درگاه ایزد منان
من همیشه از فاصله ها نفرت داشتم. شعر بی نهایت زیبایی بود باران جان
منم بروزم قابل دونستی بیا مهربون
سلام باران جان من به روزم ها
ارسال یک نظر