۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

اشاره خاموش

آن همه آشنای غریبه با من،
که از خواب اردیبهشتم گذشتند و بازنیامدند، هیچ
حتی آن قاصدک بی نام ِ لبریز از نشانه های زیستن هم، هیچ ...
روح بی قرار آن کوچۀ خاموش حرف های مانده در گلو،-
که از پس اشتیاق ِ گفتن، می سوخت و سکوت می نوشید،
در ازدحام کدام خیانت، به کابوس گریه نشسته است؟! ...
این عذاب کهنۀ ساکت،
دست از سرم نمی دارد
و اقرار آن غروب همیشۀ اردیبهشت،
دست از دلم ...
درد می کند!!
نامم، روحم، قلبم،
تمام آنچه هستم، درد می کند ...
.
تو بگو
تا چند باید از پس این نوشته ها گریه سر کنم؟! ...
کسی نیست بیاید و بگوید: بس است به خدا ...




پ.ن:
اندوهت را تاب نمی آورم مهربان
گریه هایت را قرار نمی گیرم، عزیز دل
حرف هایم را می شناسی
حالم را نه مگر؟!! ...

۹ نظر:

ستایش گفت...

باران مهربان ، همراه همیشگی و صمیمی من ، دوستی که هرگز ندیدمت اما چون خواهری مهربان دوستت دارم و در آرزوی دیدارت هستم
بس است به خدا ..............

شروین گفت...

خدایا... می خواهم بمیرم و نبینم این آشنای غریب شده با من

در خوابِ اردی بهشت ماهِ بی دلیل، مرده است!

.
.
.
سلام

محمد گفت...

سلام باران مهربان
صبح آدینه ات بخیر
مرسی بخاطر این شعر دلنشین و پی نوشت بی نهایت صمیمی آن

هیچکس گفت...

سلام دوست خوبم سلام رفیق شفیق ! یک متن نوشتی و غوغا کردی واسه خودت ها ! خیلی قشنگ بود ! اما اینجا انگار صحبت از قشنگی نیست خیلی غم توش بود ! غم و ناراحتی و بلا دور ! نباشه دلت به غم نشسته باشه بارون جان ! بارونی شو و ببار و غمت رو سبک کن رفیق
در ضمن ما هم به روزیم ها

شروین گفت...

غریب که نه... آشنای آشنایم!
گرجه از خواب اردیبهشتت عبور نکردم ولی
بارها به تعبیر رویا نشسته ام...
حالا خودت بگو
این درد بی خوابیم ناشی از کدام دلیل گریه است؟!
.
.
.
آی بانو..سلام

معلم تنها گفت...

سلام دوست عزیز
عصر بخیر
خوبی؟
سایه ات سنگین شده چند بار خدمتت رسیدم ولی فکر کنم منو جز دوستان بحساب نمیارید بهر حال موفق باشید
در پناه خدا

شروین گفت...

دیگر دلواپسِ چیزی

از این چراغِ شکسته نباش!

تنها بگو

روزی دور که دوباره تو را

به مکافاتِ این جهانِ خسته باز می آوریم

از ما چه خواهی خواست؟

لیدا گفت...

قلم برصفحه خشكيده و من مبهوت وحيرانم



دلم مقهور اين نا مردماني ها



سرم منگ از خمار اين به ذاهر آسماني ها



هزاران حرف ناگفته



هزاران واژه نشكفته



به كام من به هر لحظه



هنوز نازاده ميميرند



كه ديگر اين قلم بر روي كاغذها نمي لغزد



دگر حتي برايم ياد تو ، يك بيت موزون هم نمي ارزد



دگر هرگز به ياد تو نمي مانم



دگر از تو كلامي را نمي خوانم

ناشناس گفت...

love