۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

ملاقات

چیزی در من هست

که می گوید:

"هان! این پست آخر است" ...




آن دم که مرا مِی زده بر خاک سپارید
زیر کفنم خمره ای از باده گذارید





۱۰ نظر:

امير گفت...

اين روزها
هواي رفتن همه جا رو پر كرده...
افسوس

هيچكس گفت...

هي رفيق داري ما رو ميترسوني ها !!
نكنه ميخواي كوچ كني يا خداي ناكرده به رحمت ايزدي بپيوندي !! البته ما يك رحمت ايزدي داريم آدم جالبي نيست اگه بخواي زن اون بشي من يكي كه خيلي غصه ميخورم !!
در ضمن خيلي وقته به ما هم سر نزدي ها دارم نگرانت ميشم رفيق

معلم تنها گفت...

سلام مهربون
شبتون بخیر و شادی
خوبی؟
کم پیدایی ؟
بروزم و مشتاق حضورتون

معلم تنها گفت...

غریبه در عبارات دل تو
شریک افتخارات دل تو
الهی کاش مرا تکثیر می کرد
ستاد انتشارات دل تو[لبخند]

سلام دوست مهربونم
شبتون بخیر و شادی
امیدوارم آدینه روز قشنگی را پشت سر گذاشته باشید.
با غزلی از خودم بروزم و مشتاق دوباره حضور مهربونتون
بر من منت گذاشته و تشریف بیاورید[خجالت][لبخند]

شروین گفت...

مرا امید بده که احساسم دروغ نمی گوید.
کجا می روی که دلم بی قرار توست!
.
.
.
سلام مهربانم.. بانوی من سلام

ستایش گفت...

سلام
ساده و بی آلایش حرف دلم را بیان کردم
بیا و چون همیشه مرا با نظراتت یاری کن

ماه مهربون گفت...

سلام

و حس خودخواهي ام به من مي گويد كه دعا كنم اين پست آخر نباشد تا همچنان بتوانم از مطالب قشنگت استفاده كنم.

ستایش گفت...

سلام
با (10 قانون برای داشتن یه روز خوب به روزم )

ستایش گفت...

سلام واقعا این آخرین پستت بود ؟؟؟
من هنوز هم منتظرم تا نوشته های زیبایت را بخوانم.............

ستایش گفت...

سلام
به یه مهمونی دعوت شدید
تشریف بیارین حتما