۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

رفتم و شد


با کراوات به ديدار خدا رفتم و شد!!
بر خلافِ جهتِ اهل ريا رفتم و شد

ريش خود را ز ادب، صاف نمودم با تيغ
همچنان آينه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی خوش ادکلنی، گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مدِّ "ولاالضّالين" را
ننمودم ز ته حلق ادا، رفتم و شد

يک دم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتمش مايۀ هر مهر و وفا، رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلين
سرخوش و بی خبر و بی سر و پا رفتم و شد

"لن ترانی" نشنيدم ز خداوند، چو او،-
"اَرنی" گفتم و او گفت: "رَثا"، رفتم و شد

مدعی گفت: چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
منِ دلباخته بی چون و چرا رفتم و شد

تو تنت پيش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت: "بيا"، رفتم و شد

مسجد و دير و خرابات به دادم نرسيد
فارغ از کشمکش اين دو سه تا رفتم و شد

خانقاهم، فلکِ آبی بی سقف و ستون
پيرِ من آنکه مرا داد ندا، رفتم و شد

گفتم ای دل! به خدا هست "خدا" هادی تو
تا بدین سان شدم از "خلق" رها، رفتم و شد ...

۱۲ نظر:

ghoghnoos گفت...

سلام
خیلی عالیه میشه بدونم این شعر از کیه؟ بینهایت به دلم نشست و بهم چسبید

چراغ گفت...

جانم را به شیرینی سخنت تازه کردی
دلت آرام باد بانو
اما تو میدانی
من رفتم
رفتم
ولی ...

افرا گفت...

عاشق اين جور رفتنام منم اين جوريا مي رم پيشش... پاك و پنهان...

ماه مهربون گفت...

سلام زیبا ترین شکل رویش باران !

زنجیرهایی بر پای باورهای مان بسته شده است که رفتن را سخت می سازد. زنجیرهایی از جنس همان چیزهایی که تو گفتی.

تو نیز شاید داستان ماهی و دیوار شیشه ای را شنیده باشی. تو نیز شاید نحوه شکل گیری یک الگو را بدانی.

همه ما انسان ها همان ماهی هستیم و باورهای مان همان دیوار شیشه ای !!!

همه ما انسان ها همان فرمانبرداران مطلق هستیم و همه آنچه که تو گفتی الگوهایی که نمی دانیم چرا بر آنها باور داریم.

کاش من نیز چون تو می توانستم این زنجیرها را از پای باورهایم باز کنم.

زیبا بود بانوی پائیز. خواندمش. نه یک بار نه دو بار بلکه شاید ده بار. و هر بار بیشتر از دفعه قبل لذت بردم.

شعرت چون بارانی لطیف تمام احساساتم را نوازش داد و تمام باورهایم را تکانی سخت.

سحر گفت...

انتخابت جای تقدیر و تشکر داشت.
زیبا بود و از اون زیبا تر نزدیکی دلهای دو دوست.
باران و ستایش.

از کامنتت ممنونم عزیزم.

معلم تنها گفت...

سلام باران رحمت و مهربانی
شبت بخیر
چه سفری حیرت انگیزی داشتید و خوش بحالت که خواستی و شد.
درودم بر تو مهربانا

مهنوش گفت...

سلام مهربان
زیبا بود
ممنونم که به یادم هستی
این روزها بهترم
شاد باشی

هیچکس گفت...

سلام حال شما ! ای دمت گرم ای نفست داغ این شعر به این توپی مال کی بود حالا ! خیلی حال کردم ! عجب شعری بود برای دو تا از رفقا که کنارم بودن بلند خوندم و اونها هم حال کردن و گفتن برای شما یک ماچ به نیت خواهر برادری بفرستیم البته ما که نیتمان قبلش هم خیر بود و لی به هر حال میفرستیم ماااااااااااااااااااااچ

ستایش گفت...

سلام : بالاخره پس از چند روز تلاش بی وقفه نظرات وبلاگت باز شد عزیزم

معلم تنها گفت...

سلام بزرگ صمیمی
شبتون بخیر
بیا مرا بخوان

مهنوش گفت...

به دیدنم بیا...

ناشناس گفت...

سلام
واقعا قشنگ بود