چهل روز گذشت ...
به یاد تمام عزیزانی که ساکت و غریبانه کوچیدند ...
مادر،
من فدای گریه های تو
من فدای اشک های بی صدای تو
سهراب تو، منم
اشکان تو، منم
مادر، من فدای "یعقوب" گفتنت
بگذار تا بگویمت که منم آن ندای تو
آری ترانه ام
ترانۀ سوخته بر لب های تو، منم
.
بگذار تا کیانوش ات باشم و علی
من به قربان قامت درهم شکسته ات
محسن، من و
مریم، من و
پریسای تو، منم
.
مادر ببین بچه ها چه می گویند
ببین که آنجا بهشت است و آرام است
تو مکن زاری و پریشانی
من فدای مهر و مهربانی تو
آنجا هر گوشه اش آزادی تام است
.
مادر
دست مرا بگیر
سهراب تو، منم
اشکان تو، منم
تکثیر حرف شادی و ژیلا، نگاه توست
فریاد الله اکبر مهسای تو، منم
.
دست مرا بگیر
بگذار تا امیر باشم و سعید
بگذار همه نور باشم و امید
دست مرا بگیر
فرزند تو، منم ...
۷ نظر:
چیزی نمی توانم بگویم
بغضم نمی گذارد...
خمار از جرعه هاي درد كردم باور خود را
اگر ميخانه ام مي خواست ، مي بردم سر خود را
دل آهنگ پريدن داشت با ياران ، نمي دانم
قفس بگرفت ، يا من باختم بال و پر خود را
من آنشب از عروج نخلهاي تشنه جا ماندم
كه بر دوش عطش مي برد ، هر كس پيكر خود را
قلم را گفته ام امشب سلاح و ياورم باشد
مبادا باز هم خالي گذارم سنگر خود را
چنان از واژه هاي سرخ لبريزم كه مي ترسم
به فريادي بسوزم شعرهاي ديگر خود را
تمام آشيانم را چو ققنوسي بسوزانم
به راه دوست بسپارم مگر خاكستر خود را
حمید خصلتی[گل]
هرگزاینگونه نزادند ز مادر هامان
نابرادر شدگانند برادر هامان
استخوانهای خود ماست که دایم گشته
هدف سخت ترین ضربه خنجر هامان
هفت بار این ره هفتاد رقم ما را کشت
این سوالیست در اندیشه هاجر هامان
مست بودیم و ندیدیم نشانی کوچک
در همین خمکده سرد زساغر هامان
نیست جو غیرت مردی که زآتش باشد
خیزد اینک به هواداری باور هامان
رمضانعلی روحانی
حدود دو سال پبش در اولين صفحه بلاگفا به طور كاملا اتفاقي وارد وبلاگي شدم با عنوان ....ادم نمي شود...
وبلاگي بود از يك زن كه حرفهاي دلش رو توش مينوشت ...حرفهايي كه به قول خودش نميتونست توي دنياي واقعي بيان كنه ...آدمهاي زندگيش رو طبقه بندي كرده بود و براي هر كدوم اسمي و خيلي زيبا شخصيت هاشونو اناليز ميكرد ...از كاراش مينوشت و...
عجيب شخصيت اين زن منو تحت تاثير قرار داده بود يه جورايي معتاد خوندن حرفا و دلبسته ادمهايي زندگيش شده بودم ..حالا چه خوب و چه بد ...و
يكي از اين شخصيتهاي خوب دختري بود به نام ....باران
سلام
زیبا نگاشتید
خوشحال می شم بیشتر شما را بخوانم
باقی بقایتان
در پناه حق :)
متاثرم كردي رفيق
وشايد بيشتر از آن غيرتم را به جوش آوردي
جقدر ميتواند يك متن ساده به آدم نفس بدهد
سلام دوست عزيزم
چه نظري بدهم ؟
بقدري براي من تازه كار مسئله نظر دادن را پيچيده كردي كه تا بحال نتوانسته ام نظري بدهم .
اينهمه بگير و ببند براي چيست . كد تاييد ... رمز ورود ... نام كار بر... و غيره ... كه من اصلا با هيچكدام آشنايي ندارم.
ساده بودن چه عيبي دارد؟
نميدانم اين نظر را هم ميتوانم بفرستم يا نه؟ همايون
ارسال یک نظر