۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

باقی مانده

پرده پوش پنهان ترین راز باران که تو بودی
پرده پوش پنهان ترین جراحت آسمان که ما بودیم
چه مانده از آن همه نامهای بسیارمان؟! ...




پ.ن:
خسته ام
خسته و دل شکسته ...

۱۷ نظر:

ستایش گفت...

سلام مهربان : این بار بدون دعوت آمدم . اما تا فهمیدم خسته و دل شکسته ای دیگر شوقی برایم باقی نماند.
آرزویم این است نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد...........
به امید دیدار

ستایش گفت...

روزگارا
که چنین سخت به من میگیری
با خبر باش که سوزاندن من آسان نیست
گرچه دلگیرترم از دیروز
گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند
لیک باور دارم
زندگی باید کرد

شروین گفت...

مگر چه بود محبت

که سنگ سنگش را

- به سر زدم با شوق؟

سحـــــــــــــــر گفت...

بخوان آواز تلخت را

ولی دل را به غم مسپار.

ناشناس گفت...

و بدان
من تو را نفس می کشم/همراه با بوی خاک/از طراوت باران/و سر باسمان می گیرم/و شوری اشک ندامت را/با قطرات باران/ مزه می کنم/چه طعمی دارد/بوسیدن هوا/ که تو دران نفس می کشی.
.........
خرسند

هیچکس گفت...

دشمنت دلش شکسته باشه رفیق چیه عزیز دل چرا دلت شکسته چرا غم داری عزیز جان ! آدمی که ورزشکاره و اهل بیابون که دل شکسته نمیشه عزیزم ! آدمیزاد بدون مشکل جنازه است ! من هم مشکل دارم همه دارن عزیز اما دلت رو نگذار بشکنن ! یکی نیست اینها رو به خودم بگه !1 چون کسی نبود برای جفتمون گفتم

مهنوش گفت...

مگر صدای خستگی و شکستن دل ما به گوش کسی خواهد رسید؟
وقتی بزرگ ترین لبخندهای کمرنگ ما به روشنی نور یک شمع در لحظات پایان عمرش نیست...

غمگین مباش باران

ستایش گفت...

سلام دوست من
به روزم
حتما بیا .منتظرم

آهوخانوم گفت...

موفق باشيد

شروین گفت...

حقیقت این است
پرنده ای که به اعتماد یکی پیاله آب آمده بود
میان این همه خانه
این همه خواب
هیچ ایوان روشنی از رویای آدمی ندید!
.
.
.
سلام مهربانم

ماه مهربون گفت...

خسته نبینمت مهربانا !
دل شکسته نبینمت جانا !

نمی دانم لطافت کدام باران، عطر کدامین بهار، طلوع کدامین خورشید می تواند دلتنگی هایت را دور کند اما می دانم که یکی از همه مهربان دوستانی که داری می تواند این خستگی و دل شکستگی را از تو دور کند اگر تو بخواهی.

یلدا گفت...

باران جان سلام عزیزم... خسته چرا؟ ....

لیدا گفت...

بیقرار انچه گذشت.
خسته از تمام راه های بیهوده.
دلم را به بند کشیده ام.
این دلبستگی دوباره را برای که می خواهی؟
تو مرا به تمام کشیده ای.
خسته از اغاز دوباره بودنم.

لیدا گفت...

در این هوای دل گیر
شرشر باران
تکرار نام تو دراشک های اسمان
بی قرار تر از همیشه ام
بی قرار مردنم
بی قرار با تو ماندنم

امير گفت...

خسته ام...
درهم شكسته ام...
من ...
دل بسته ام...

شروین گفت...

عاقل باش

سرپیچی کن از هر چه که بود

از هر چه که هست

از درها و زدن ها و آری ها و آدمی

از دستور و از گرفتن

از گفتن... از سکوت.

.
.
سلام

هیچکس گفت...

سلام باران جان ممنون که همیشه میای بهم سر میزنی چرا آپ نکردی عزیز جان ! من دوباره به روزم ها