۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

آموخته ها ...



رخت بسته ام از این شهر،
به آن سوی غریبه ای که نمی شناسمش
برای فراموش کردن همۀ آنچه آموخته ام!! ...



۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

واز من شروع کرده ای فراموش کردن را .چرا نمی دانم
................
خرسند

ناشناس گفت...

ودلت دریای مهربانی بود و حیف است
این فراموش شود
...................
خرسند

امير گفت...

دور بايد شد ازين شهر غريب ...
كاش ميشد!

ماه مهربون گفت...

ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش را
بيرون بايد كشيد از اين ورطه رخت خويش را

اما فراموش كردن چقدر سخت است هنگاميكه مي خواهي فراموش كني

ستایش گفت...

سلام مهربان : عیدت مبارک
من به روزم . منتظرت می مونم

Unknown گفت...

... چیزی برای گفتن مانده؟

ستایش گفت...

مهربان همیشگی : مثل اینکه شما هم دل خوشی از .... نداری

بهبوهه گفت...

گاهی باید رفت...
چشم بست و دور شد...

ناشناس گفت...

زيبا بود

tiam گفت...

حتی کلام؟!