۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

زنگ تفریح!!




این روزها کلی حرف برای گفتن دارم و هیچ حرفی هم برای گفتن نیست!
سابق بر این، دست به نوشتن که می بردم، نوشته هایم طولانی تر می شد،
حرفی برای اول داشتم و پانوشتی برای آخر،
حرفهایی که شاید اندیشه ای را قلقلک می داد ...
ولی این روزها حس می کنم خاموش بمانم و بیندیشم بهتر از آن است که بیهوده ای ببافم.
حس می کنم باید زمانی را با خودم بروم تفریح و خلوت کنم ...
و می دانم همیشه زمانی که پوست می اندازم، احوالم چنین است!!



خداحافظی نمی کنم چون به خانه هایتان خواهم آمد و نوشته هایتان را خواهم خواند ...



۱۴ نظر:

هیچکس گفت...

همیشه بنویس مهم نیست چی بنویسی اما بنویس قهر کرد با نوشتن برای آدم فراموشی میاورد نوشتن آدم را وادار میکند فکر کنید وادار میکند به چیزهایی توجه بکند که تا به حال نمیکرده است
حتما نباید دیوان حافظ بنویسی همین چند کلمه یعنی حرف زدن با میلیونها آدمها که نمیدانی کی هستند ! یعنی حرف زدن با همه آدمها

سپيدار گفت...

با هيچكس موافقم. بنويس چون نوشتن باعث مي شه به خيلي چيزها فكر كني. براي من نوشتنم يعني چيزي كه مي خوام بگم و نمي تونم. يعني يه راه حل براي كمك هايي كه مي خوام از ديگران بگيرم و نمي تونم.

تفريح كن، خلوت كن، لذت ببر اما بنويس كه نوشتن دنياي لذت است براي نويسنده و خواننده.

ناشناس گفت...

گلدانی که کنار پنجره گذاشته می شود
تنها از ان گزارنده نیست .من هم سهمی
دارم از دیدن زیبائی.
به هر علتی که در خود فرو رفته ائی ربط
به خودت دارد .
اما حق مرا نادیده نگیر زیرا که من به
بوی زیبائی غنچه ی قلمت دل خوشم.
اگر چه تهران و تهرانی از قطره باران هم
محرومند.
دراین هوای پراز...............
بی بارانم نگذار ..... قطره اشکی از
صورتم افتاد.
.....................
خرسند

هیچکس گفت...

خیر این قبری که ما سرش گریه میکنیم توش مرده نیست

Unknown گفت...

می دونم که بازگشتی هست آشنای قدیمی!

امير گفت...

فقط اميدوارم هر چه زودتر دوباره بنويسي و چشم هايم جملات زيبا و چشم نوازت و ببينه و لذت ببره ...
يا حق

ستایش گفت...

منتظرت هستم . به دیدارم بیا زیرا کلبه محقر من بی حضورت صفائی ندارد ....

همايون گفت...

سلام
وقتي به اين ز يبائي مينويسي حيف است ادامه ندهي.
مشكل فكر و روح جزو ذات اين دنياست.
بايد يك طوري با آن كنار آمد.
بايد از لحظات عمر كه تكرار نميشوند سود برد.
موفق باشيد

ali گفت...

سلام.خوبی؟ من مدتها دور از دنیای بلاگ و اینترنت بودم.تازه بعد از 3-4 ماه دوباره دارم می نویسم و به بچه های قدیمی سر میزنم.مرسی که دوستای قدیمی رو فراموش نکردی.شاد باشی عزیزم.

ستایش گفت...

تو را من چشم در راهم . به دبدارم بیا ............

ناشناس گفت...

چقدر دلم برات تنگ شده و دارم با اشک
برایت می نویسم . چرائی اش را نمی دانم
گره خودگی اش را نمی فهمم. فحش های به
خودم می دهم ارامم نمی کند . ولم کنید
........ دلم برات تنگ شده .هیچ نمی دانم
چرا. چررررررررررررررررا
.............
خرسند

هیچکس گفت...

بیا دیگه !!

ناشناس گفت...

پیاله ای اب باش

و باور کن که ماه در تو لانه می کند
..............
خرسند

با تو مهتاب گفت...

سلام عزیزم...
زیبا نوشتی که خاموش بمانم وبیندیشم بهتر از این است که بیهوده ای بهم ببافم