۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

خاصیت عشق ...



صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.
و خاصیت عشق این است ...

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین، عقربک‌های فواره در صفحۀ ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می‌کنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را ...





پ.ن:
این مطلب، مخاطبی عزیز و دیوانه دارد!!



۸ نظر:

امير گفت...

باور ميكني چقدر دلتنگ اين واژه هاي عاشقانه ام!...دلتنگ

ناشناس گفت...

کاش من ان عزیز دیوانه ات را می دیدم
و از عزیزیش کم و بر دیوانگیش می
افزودم.
................
خرسند

ماه مهربون گفت...

همین کلمات زیبایت بود که باعث می شد دوری چند روزه ات برای مان سخت و گران باشد.

گاهی عاشق دست نوشته هایت هستم.

ناشناس گفت...

بعد از این همه هلاک و فدایی و کشته و مرده ای که پشت سرت ریختی بالاخره یه عزیز دیوونه داری الان؟!؟!
ها باران؟!؟ فقط اون برات عزیزه یا تو هم عزیزی براش؟!؟ ها؟ ها؟؟؟
خوش بحال اون دیوونه ای که تو عزیزش باشی
خوش بحال اون دیوونه ای که میتونه تو رو داشته باشه
.
.
.
.
.
.
.
.
بذار یه چیزی به خودت بگم دیوونه ای که مخاطب این پستی!!!
نمیدونی چه سعادتی نصیبت شده. حتما خدا خیلی دوستت داره که بین این همه آدم یه راست اومده باران رو انداخته توی دامنت!!!
وای به روزگارت اگه قدرش رو ندونی.

شروین گفت...

اشکم به چهره و لب می نهم به جام...
شاید روم ز هوش...
باور نمی کنی که بگویم حکایتی:
آن لحظه که جام بلورین به لب نهم...
در ساغر منی...
در خاطر منی...
.
.
.
سلام بانو.
خمار صد شبه دارم، شرابخانه کجاست؟
کجاست که با صدایت مست شوم، تو شعر بخوانی و من مات بمانم؟
بیا... بیا تا برایت بگویمچه اندازه تنهایی من بزرگ است.

ناشناس گفت...

ومن با عشق به روزتو به روزم
روز عشقمان
ماندگار باد
.................
خرسند

ناشناس گفت...

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
..........
خرسند

با تو مهتاب گفت...

خوشا به حال مخاطبت باران...
تشنه نخواهد ماند برای درک معارف زیبایی که تو می دانی...