۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

تربیت





تنها نیستی و تنهایی!! ... نه آن که آزارت دهد یا آشفته ات کرده باشد اینگونه زیستن. فقط تنهایی ... و به شدت هم مایلی حفظش کنی و اگرچه ته دلت بدت نمی آید که همیشگی هم نباشد (!!) ولی به صورتی فلسفی و منطقی کاملا معتقدی که تنهایی برایت استقلال می آورد و آزادی و راحت خاطر. و به این نتیجه هم رسیده ای که هیچ کس همتایت نیست. حالا می فهمی که کسی راهش را به خاطر تو کج نمی کند.
می گویی درگیری عاطفی را دوست نداری. می دانی چرا؟! چون از جنس بشری!! چون آنقدر شجاعت نداری که از اشتباهات احتمالی اش بدون آسیب بیرون بزنی و متفاوت از آنچه گذشت، دوباره شروع کنی. چون هیچ وقت زباله های عاطفی ات را بیرون نمی ریزی و همیشه آنها را جایی گوشۀ قلبت پنهان می کنی. طوری که بوی گند تلخی و کهنگی اش مشامت را بیازارد!!
ولی باز هم تویی و اندیشۀ ناخودآگاه گریز از تنهایی که اتفاقا هر از چند گاهی هم پر رنگ می شود. مثلا آن زمان که همسرِ دوست قدیمی ات به زبان مشترک خودشان شوخی می کند و دو نفری از ته دل می خندند! یا آن زمان که تنها مسافرت می کنی و دلت بی اختیار در طلب غایبی می گردد که نمی دانی کیست و کجاست! و شاید هم وقتی که فیلمهای اکشن می بینی و در می یابی حتی قهرمان قسم خوردۀ فیلم هم با آن همه سرسختی که دارد، به نگاهی بند دلش را آب می دهد ...
ولی نمی شود. انگار کسی نیست. انگار از اول هم کسی نبوده است که تو را بفهمد و به خاطرت کوتاه بیاید و تغییر کند و اندیشه هایش را به اندازۀ فهم و خواستۀ تو کج کند!! راستی چرا هیچ کس با اندازه ها و معیارهای تو پیدا نمی شود؟!
ولی باز هم ته دلت، جایی میان حس دیوانه شدن از خواستن کسی و اصرار بر ماندن در وضعیت مستقل تنهایی، امیدواری که کسی هست ...
.
دور بزن ...
دور بزن برویم ببینیم چند "منِ" دیگر را می شود دید که تنها هستند و از همین تنها ماندن راضی اند و ناراضی؟!!



۴ نظر:

مهنوش گفت...

هزار هم که بگوید و واژه به واژه به هم ببافد و شال بلند و گرمی به گردنش آویزد که"تنهایی خوب است" باز هم مثل بید خواهد لرزید آن هنگام که نگاهی از سر محبت چشمهای تشنهاش را سیراب کند...

من که باور نمی کنم تو هم نکن باران این ها همه اش توجیهی است بر تانوانی های انسانیش در جلب یک همدم!
سلام
خوبم...خوبی؟

ناشناس گفت...

انسان موجودی ست فردی که اجبارا در
اجتماع انسانها زندگی می کند.
وبا پیچ وتابهای روشنفکرانه و تفسیر های انچنانی.... چیزی که عوض
شدنی نیست همین است.
...................
خرسند

سپیدار گفت...

حس کرده ام، چشیده ام، فرار کرده ام از همه ان چیزی که نوشته ای

تنهایی سخت نیست به خصوص آن زمان که تنهایی ات را مطابق معیارهایت ساخته ای اما گاهی همه ساخته هایت فرو می ریزد شاید با یک عبور. یک همکلام. یک نگاه. و صدها هزار یک دیگر

و آن وقت تو می مانی و تردید دوباره ساختن تنهایی یا دل بستن به همان ویرانگر

راستی مگر همه آن "من" ها این ویرانگر را دیده اند تا بگویند که راضی اند یا ناراضی؟

باز هم همه خاطرات و احساساتم را در مطلب دلنشین تو یافتم و

ممنون

ستایش گفت...

سلام عزیزم : امشب منزل یکی از اقوام هستم . راست گفتی بلاگ اسپات فیلتر شده .خوشحالم که تونستم سری به کلبه گرمت بزنم .دلم برای نوشته هایت تنگ شده بود. همواره سبز و سلامت باشی. پیشاپیش سال نو مبارک دوست من .