۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

راه




دانه با خاک چو پیوست، سری پیدا کرد
هر که شد خاک نشین، برگ و بری پیدا کرد






۸ نظر:

ناشناس گفت...

اخرین برگ سفر نامه باران

این است
که زمین چرکین است
.........................
من که از هر راهی رفتم راه به دل تو پیدا نکردم.
کرم نما و راهنمایم باش
........................
خرسند

باران گفت...

آخرین برگ سفرنامۀ من پاکی و روشنی است ...
و گذشتن از آدمیان چرکینی که زمین سخاوتمند مرا آلودند ...
.
هر آنکه راه به دل من نیافت، راه نمی دانست ...
مرا دنباله روی نکن، قدیمی!
من سر به هواترین شاگرد این مکتبم هنوز ...

ناشناس گفت...

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین است
......................
سر که بالا گیری زیر پای خود را نبینی

حیف بود اما بدرود
.....................
خرسند

باران گفت...

نکته درنمی یابی عزیز ...
در نمی یابی و ناخن می کشی روی کلام!! ...
بدرود قدیمی ... بدرود ...

ناشناس گفت...

به حرمت قدمت دوستی

کسی که در نمی یابد راهنمائی می شود
............
من که از راهی رفتم راه به دل تو پیدانکردم.
....
گذشتن از ادمیان (چرکینی)که ........

هر انکه راه به دل من نیافت راه نمی دانست
مرا دنباله روی نکن
.........................
اگر مخاطب من بودم که بودم
بدل گرفتم و دل ازرده شدم
..............
روزی هزار بیراه از هر بیراهه ای می
شنوم و رد می شوم
اما شنیدن از دوست انهم از نوع قدیمیش
سختم بود
..........

ستایش گفت...

سلام مهربان . ما همه از خاکیم و به خاک بر می گردیم چه نیکوست که در طول زندگی نیز خاکی باشیم

ناشناس گفت...

سلام من غلط کردم و...... خوردم
................
خرسند

ناشناس گفت...

از اینکه اشتباه منو بخشیدی سپاسگزارم

انکس که خانه ای پوشالی دارد به
پرواز می اندیشد
.....................
خرسند