۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

و دیگر هیچ

آی آشنای این همه بی قراری و بی تابی!
این روزها پُر از هوای عجیب توام ...






من از کنار روزنۀ روشن چراغ های همان دقیقۀ آخر،-
همان جا که فراموشی خاموش آدمی آغاز می شود،-
پایان اتفاق تمام گریه ها را دیده ام ...
.
حالا، باران که باریدن از سر بگیرد،-
آن زن از ازل آمده،-
آن زن وحشی و سرکش و مغرور،-
دوباره سربلند خواهد زیست ...
باورت می شود؟!
باورت می شود که از مکافات این جهان خسته،-
عشق می خواهم و عشق می خواهم و دیگر هیچ؟! ...






پ.ن:

چرا پنهان کنم؟!
عشق است و پیداست ...

.

۲۰ نظر:

مهنوش گفت...

اگر عشق است پنهان نمی شود...

نوشته ات بارانی ام کرد باران
سلام

یلدا گفت...

نمی تونی عشقو پنهان کنی... حتی اگه بخوای..... اون از درونت فریاد می کشه....

افرا گفت...

مباركه عشقت.
من مي يام به كلبه باصفات اما بيشتر خاموشم و از شعرها لذت مي برم..اينجا حسم كمي هوا مي خوره..من كه كلي سعي مي كنم حسم زنده بمونه توي اين زمونه پر درد.

ستایش گفت...

مگر آمدن عشق بی سر و صدا و پنهانی ممکن است؟؟
عشق درمان تمام دردهاست به شرط حقیقی و پاک بودنش

شروین گفت...

به موازات همان روزنه ی روشن چراغ... ایستاده ام و دقایق آخر را به شمارش فراموشی نخستین باران از ازل آمده نشسته ام!
حالا تو باور کن که من عشق می خوانم...
باور کن که از مکافات این جهان... خسته شده ام ...
به خدا خسته تر از آنم که مرا به هیچم آغاز کنند!
.
.
.
سلام بانوی از من دور.... سلام

هیچکس گفت...

والله حرفت که حساب است ! چرا که نه ! چرا که پنهان کنی 1 پنهان کردنی نیست ! دلت را بسپار دست اوس کریم خودش درست میکند اما خارج از حسی که داری باید بگویم خود متن زیبا و دلنشین است
من هم برگشتم و به روزم

شروین گفت...

خودم را که نه ... تمام تو را پنهان میکنم شاید آغاز شوی با من!

ماه مهربون گفت...

ای کاش پایان اتفاق گریه هایی را که دیده ای خوش باشد
به اندازه گرمای عشق، به اندازه لذت محبت

آنچه تو از مکافات این جهان خسته می خواهی
چیز زیادی نیست. همان چیزی است که هر انسان دوست داشتنی آرزو و لیاقت داشتنش را دارد اما این جهان سخت خسیس است.

زیبا بود. به آشیانه گرمت که می آیم حس می کنم دوباره می خواهم عاشق شوم.
دوباره می خواهم بی قراری دوست داشتن را تجربه کنم.
دوباره می خواهم عاشقانه بنویسم.
دوباره می خواهم ...

شروین گفت...

دیگر دلواپسِ چیزی

از این چراغِ شکسته نباش!

تنها بگو

روزی دور که دوباره تو را

به مکافاتِ این جهانِ خسته باز می آوریم

از ما چه خواهی خواست؟
.
.
.
سلام

ناشناس گفت...

عاشق نمی تونم باهات تماس بگیرم یعنی بلد نیستم و باین خاطر ارتباط قطع شده

معلم تنها گفت...

سلام دوست مهربان
شب بخیر
با غزلی از خودم بروزم

شروین گفت...

چقدر گفتم حال من خوب است و باز

تو حتی باورت نشد!

.
.
.
بیا بانو شاید تو برایم آرامش آوری!

ناشناس گفت...

باران منم رضا خرسند

راه اش عاشق همه شدن بدون انتظار است

لیدا گفت...

همان لحظه تمام شدن
همان دقیقه اخر
میان گریه های مدام
عاشقی را برایت ارزو کردم

ناشناس گفت...

حالا که یاد گرفتم چه جوری باهات تماس
بگیرم چرا بی جوابم گذاشتی.
ما از یاران قدیمی هم هستیم همان فحش ام میدادی.

سحــــــــر گفت...

باران نازنین


یلدایت مبارک.

لیدا گفت...

سخت است این بر گریه خندیدن.

درد است از ناله خندیدن.

هچکس گفت...

سلام باران جان
خوبی عزیز به ما خیلی وقت است سر نمیزنی حتما باید بیاییم دعوتت کنیم قرار بود خانه خودت باشد رفیق !!
اصلا کجایی عزیز جان

مهنوش گفت...

بیا به دیدنم

شروین گفت...

از تو با کوچه باغی دور ، از تو با قاصدکی سپید

از تو با خلوت خویش ، از تو با خدا ،

از تو با تولد بوته ، از تو با ترانه ی ممنوع ،

از تو با مرگ سخن می گویم ،

هم از آن مرگی ، که عمری همه آن را سلانه سلانه زیسته ام .
.
.
.
بانو بیا تا مرگ سراغمان نیامده.