۱۳۹۰ اسفند ۲, سه‌شنبه

نسبیت




دنیا، آنقدر کوچک است که هر روز آدم های تکراری و خسته کننده اش را بببینی
و آنقدر بزرگ، که نتوانی آن کس را که دوست می داری، حتی فقط یک بار ببینی!!




پ.ن:
به همراهانم؛ امیر، زهرا، سپیدار، با تو مهتاب و ستایش
لطف و مهربانی تان بی اندازه شادمانم کرد.
از همگی شما عزیزانم سپاسگزارم ...


۸ نظر:

ناشناس گفت...

پس میدونی دوستت دارم ولی نمیتونم ببینمت؟!!
کاش میشد این فاصله ها رو برداشت. کاش میتونستم ببینمت :(
عجب دنیای مزخرفیه ......

yalda گفت...

oonio ke mikhay bebini age khodet vaghe an mikhay bebini mitooni ... hamishe donbale ye hadese o etefagh nabash. etefagho ma be vojood miarim.

زهرا گفت...

جهان با چشمهای تو کامل است
چه نیازی به سایه ها؟!

سلام!

سپیدار گفت...

این دل ماست که دنیا رو کوچیک و بزرگ می کنه فقط کاش لامصب گاهی فقط گاهی به حرف ما هم گوش کنه.

راستی می نویسم. گاهی ولی دیگه دلتنگی هایی از خیابان های کابل رو نمی نویسم. حالا لحظات خودم رو می نویسم. جایی دور از چشم مزاحمین.

فرصتی اگه داشتی به دیدارم بیا. البته نمی تونم اینجا آدرس خونه جدید رو بهت بدم. می فرستمش به ای میلت.

با تو مهتاب گفت...

سلام باران جان ..
بهترین هارو برات خواستارم ...
شاد باشی و سربلند

سپیدار گفت...

سلام !

تاریخ امروز بیست و هشتم مارس رو نشون می ده. از آخرین مطلبت یک ماه و هفت روز می گذره.

منتظریم.

ستایش گفت...

سلام نازنین : سال نو مبارک در سال جدید بهترین ها را برایت آرزومندم

ستایش گفت...

آره به خدا دلم میخواد ببینمت بانو ، در آغوش بگیرمت ؛ شاید هم سر بر شانه هایت گذاشتم و گریستم ....