۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

سوال



با خویشتن خویشم که نه،-
کنار آمده ام، سالهاست ...
با بی قراری مدام "دوست داشتن ات" چه کنم؟ ...
.

۱۵ نظر:

شروین گفت...

می خواستم چشم های تو را ببوسم.

تو نبودی، ولی ...

.
.
.
کنار آمدم با خویش... حتی با نبودنت..
چه بگویم که یارای کنار آمدنم با این دل بی قرار نیست...
آی بانو ..
سالهاست که دوستت دارم
.
.
.
سلام

معلم تنها گفت...

در تنگنای دلهره اینک
خاموش و خشمگین به چه کاریم ؟
فریاد های سوخته مان را
در غربت کدام بیابان
از سینه های خسته برآریم ؟
ای کودک نیامده ! ای آرزوی دور
کی چهره می نمایی؟
ای نور مبهمی که نمی بینمت درست
کی پرده می گشایی ؟
امروز دست گیر که فردا
از دست رفته است
انسان خسته ای که نجاتش به دست تست

معلم تنها گفت...

سلام مهربان باران
ممنونم ازت که یادی از یک معلم تنها می کنی
همیشه حس قشنگ و صمیمی و دوست داشتنی تو شعرهاتون هست مرحبا دوست عزیزم

معلم تنها گفت...

تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید
دو قطره پنهانی
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
تویی
همین تو
که می آوری به یادمرا


فریدون مشیری

مهنوش گفت...

با این همه بی قراری انگار هنوز خفته نسیمی هستم که در پی شاخه خشکیده ی درختی است که بلرزاندش...آیا تو آن شاخه ی تنها ی من می شوی؟

دوست دارم که می نویسی
سلام باران

هیچکس گفت...

صبر عزیز صبر کن ! این دردی که تو داری همه گیر است ! آدم را قشنگ میکند این درد !صبر کن ! باید سوخت و ساخت ! این سوختن دلا را جلا میدهد ! آدم را سبک میکند
بسوز و بساز

ستایش گفت...

تو بگو من با بی قراری مدام "دوست داشتن ات" چه کنم؟
بیا ؛نوشتم فقط و فقط به خاطر تو
سلام گل من

ناشناس گفت...

سلام باران جان من دوباره به روزم

ماه مهربون گفت...

--------------------------------------------------------------------------------
سلام !

بی قراری دوست داشتن !!!

چه کلمه زیبایی !!!

این همان پدیده ای است که حتماَ به سراغ آدمی می آید. چه بخواهد و چه نخواهد و هیچ کاری نمی توان با او کرد. حتی نمی توان با او کنار آمد. فقط باید حسش کرد.

قشنگ بود. ممنون چون این مطلبت بعضی خاطره ها رو زنده کرد.

این روزها خدا مهربان شده. همه خاطره های قشنگم به طرق مختلف زنده می شن. خوشی های زندگی دوباره جای خودشون رو توی زندگی ام پیدا کردند. و باران هم می بارد.

یلدا گفت...

دوست داشتن سراب است.. رهایش کن باران.... رهایش کن دختر!

سحـــــــــــر گفت...

دردت به جان بي قرار پر گريه ام

دردت به جان بي قرار پر گريه ام

دردت به جان بي قرار پر گريه ام

دردت به جان بي قرار پر گريه ام

محمد گفت...

کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...



سلام دوست خوبم
عرض ادب و احترام و شب بخیر
با لاخره سلام بر زندگی آپ شد
مشتاق نگاه مهربان شما دوست خوبم هستم.
[لبخند][خجالت]

محمد گفت...

کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟


سلام مهربان باران
شب بخیر
با حضور سبزت دیدگانم را روشن نمودید

ستایش گفت...

سلام
(تصمیم با توست)
به دیدارم بیا

ســـــــــــحر گفت...

چه کنم با دل تنها

چه کنم با غم دل

چه کنم با این درد؟؟؟؟




آپم گلم.