در تنگنای دلهره اینک خاموش و خشمگین به چه کاریم ؟ فریاد های سوخته مان را در غربت کدام بیابان از سینه های خسته برآریم ؟ ای کودک نیامده ! ای آرزوی دور کی چهره می نمایی؟ ای نور مبهمی که نمی بینمت درست کی پرده می گشایی ؟ امروز دست گیر که فردا از دست رفته است انسان خسته ای که نجاتش به دست تست
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی همین تویی تو که شاید دو قطره پنهانی شبی که با تو درافتد غم پشیمانی سرشک تلخی در مرگ من می افشانی تویی همین تو که می آوری به یادمرا
صبر عزیز صبر کن ! این دردی که تو داری همه گیر است ! آدم را قشنگ میکند این درد !صبر کن ! باید سوخت و ساخت ! این سوختن دلا را جلا میدهد ! آدم را سبک میکند بسوز و بساز
این همان پدیده ای است که حتماَ به سراغ آدمی می آید. چه بخواهد و چه نخواهد و هیچ کاری نمی توان با او کرد. حتی نمی توان با او کنار آمد. فقط باید حسش کرد.
قشنگ بود. ممنون چون این مطلبت بعضی خاطره ها رو زنده کرد.
این روزها خدا مهربان شده. همه خاطره های قشنگم به طرق مختلف زنده می شن. خوشی های زندگی دوباره جای خودشون رو توی زندگی ام پیدا کردند. و باران هم می بارد.
کاش گفته بودم... کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی که قلبم ستایشت می کرد دریغ از گوشه چشمی که همان، بت شکنم کرد وامروز... بخشایش عذرم مفهومی بی رنگ است گمشده در اعماق تاریک قلبم...
سلام دوست خوبم عرض ادب و احترام و شب بخیر با لاخره سلام بر زندگی آپ شد مشتاق نگاه مهربان شما دوست خوبم هستم. [لبخند][خجالت]
کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟ نیلوفر رویید ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید من به رویا بودم سیلاب بیداری رسید چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود در رگهایش من بودم که می دویدم هستی اش درمن ریشه داشت همه من بود کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
سلام مهربان باران شب بخیر با حضور سبزت دیدگانم را روشن نمودید
۱۵ نظر:
می خواستم چشم های تو را ببوسم.
تو نبودی، ولی ...
.
.
.
کنار آمدم با خویش... حتی با نبودنت..
چه بگویم که یارای کنار آمدنم با این دل بی قرار نیست...
آی بانو ..
سالهاست که دوستت دارم
.
.
.
سلام
در تنگنای دلهره اینک
خاموش و خشمگین به چه کاریم ؟
فریاد های سوخته مان را
در غربت کدام بیابان
از سینه های خسته برآریم ؟
ای کودک نیامده ! ای آرزوی دور
کی چهره می نمایی؟
ای نور مبهمی که نمی بینمت درست
کی پرده می گشایی ؟
امروز دست گیر که فردا
از دست رفته است
انسان خسته ای که نجاتش به دست تست
سلام مهربان باران
ممنونم ازت که یادی از یک معلم تنها می کنی
همیشه حس قشنگ و صمیمی و دوست داشتنی تو شعرهاتون هست مرحبا دوست عزیزم
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید
دو قطره پنهانی
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
تویی
همین تو
که می آوری به یادمرا
فریدون مشیری
با این همه بی قراری انگار هنوز خفته نسیمی هستم که در پی شاخه خشکیده ی درختی است که بلرزاندش...آیا تو آن شاخه ی تنها ی من می شوی؟
دوست دارم که می نویسی
سلام باران
صبر عزیز صبر کن ! این دردی که تو داری همه گیر است ! آدم را قشنگ میکند این درد !صبر کن ! باید سوخت و ساخت ! این سوختن دلا را جلا میدهد ! آدم را سبک میکند
بسوز و بساز
تو بگو من با بی قراری مدام "دوست داشتن ات" چه کنم؟
بیا ؛نوشتم فقط و فقط به خاطر تو
سلام گل من
سلام باران جان من دوباره به روزم
--------------------------------------------------------------------------------
سلام !
بی قراری دوست داشتن !!!
چه کلمه زیبایی !!!
این همان پدیده ای است که حتماَ به سراغ آدمی می آید. چه بخواهد و چه نخواهد و هیچ کاری نمی توان با او کرد. حتی نمی توان با او کنار آمد. فقط باید حسش کرد.
قشنگ بود. ممنون چون این مطلبت بعضی خاطره ها رو زنده کرد.
این روزها خدا مهربان شده. همه خاطره های قشنگم به طرق مختلف زنده می شن. خوشی های زندگی دوباره جای خودشون رو توی زندگی ام پیدا کردند. و باران هم می بارد.
دوست داشتن سراب است.. رهایش کن باران.... رهایش کن دختر!
دردت به جان بي قرار پر گريه ام
دردت به جان بي قرار پر گريه ام
دردت به جان بي قرار پر گريه ام
دردت به جان بي قرار پر گريه ام
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
سلام دوست خوبم
عرض ادب و احترام و شب بخیر
با لاخره سلام بر زندگی آپ شد
مشتاق نگاه مهربان شما دوست خوبم هستم.
[لبخند][خجالت]
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
نیلوفر رویید
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
من به رویا بودم
سیلاب بیداری رسید
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود
در رگهایش من بودم که می دویدم
هستی اش درمن ریشه داشت
همه من بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
سلام مهربان باران
شب بخیر
با حضور سبزت دیدگانم را روشن نمودید
سلام
(تصمیم با توست)
به دیدارم بیا
چه کنم با دل تنها
چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد؟؟؟؟
آپم گلم.
ارسال یک نظر